هنوز دارم بینوایان را میخوانم ( آدم گیر میکند . آدم درون یک کتاب کلاسیک گیر میکند. طول میکشد تا ازش بیرون بیایی. )
صفحاتش پر از التهاب یک شورش اجتماعی است. شورشی علیه ناحقی و بی عدالتی.
نویسنده ای مثل ویکتور هوگو , رمان می نویسد, اما آن را در خدمت بیان جامعه شناسی اش و برای جامعه اش قرار می دهد. از دغدغه هایی که برای مردم, برای بینواهای وطنش دارد می نویسد. داستان , همه عاشقانه ها و شخصیت ها و کشمکش ها برای تصویر کردن این وطن و این دردهای وطنی است که گاه به شورش و عصیان می انجامد.
بعد که این جزئیات بسیار دقیق التهابات جامعه که به انقلاب منجر می شود را میخوانم, مدام به انقلاب خودمان فکر میکنم. نه که بخواهم خود انقلابها را با هم مقایسه کنم که غیرممکن است, بلکه نحوه نگارش و توصیف ویکتور هوگو از آن را مقایسه میکنم. برای من ( شاید اشکال از مطالعات محدود خود من است) هیچ معادل ایرانی برای انقلاب خودمان در ادبیات پیدا نمی کنم که اینطور در قالب داستان نظرات و توصیفات دقیق جامعه شناسانه از انقلاب و فضای جامعه در آن اتفاقات تاریخی داشته باشد... که دردش نوشتن از و برای جامعه باشد.
اگر نویسنده ای ایرانی اینچنین از انقلاب خودمان و قبل و بعدش بنویسد, دیگر انتظاری و آرزویی از ادبیات ایران ندارم و راضی می شوم .
شاید توقع از دیگران داشتن زیاد هم مفید نباشد. شاید آن نویسنده باید خود من باشم. خیلی آرمان گرایی است و دور به نظر می آید اما ویکتور هوگو هم روزی خواننده کتابها بوده و نویسنده ای ناشی مثل من ...
دغدغه و پشتوانه ای از فرهنگ ادبی و فکری پیشین داشتن و فکر خلاق , سه چیزی اند که ویکتور هوگو را و هر نویسنده کلاسیک قدری را اینچنین کرده اند.
تو را می برند به متن آن اتفاق در جامعه.
کتابهای جامعه شناسی و تاریخ هم زیادند , که از انقلابها, از بحرانهای اقتصادی , از فقر و بی عدالتی و شورشهای اجتماعی نوشته اند , اما اثر داستانی یک چیز دیگر است.
نمونه دیگری را بخواهم بگویم : خوشه های خشم / جان استین بک
کدام کتاب ایرانی( خواهش میکنم به من بگویید اگر هست خوشحال میشوم) این چنین از فقر و بحران اقتصادی نوشته, که با خواندنش درد تا مغز استخوانت می رود و اثرش تو را رها نمی کند ؟
باید به چنین قدرتی دست یابیم.
ایران امروز به این نوشتن ها نیاز دارد.
درد زیاد است و کسی نحوه فریاد کشیدنش را نمی داند.
باید بلد بود چگونه درد را فریاد زد.
وگرنه درد با همه زیادی اش در گلوی تاریخ خفه می شود........