نوشتنی های زینب آقائی

اینجا هرآنچه می آموزم را ثبت میکنم، خواهی بخوان و خواه نخوان، ما نوشته ایم

نوشتنی های زینب آقائی

اینجا هرآنچه می آموزم را ثبت میکنم، خواهی بخوان و خواه نخوان، ما نوشته ایم

می آموزم، همیشه و همیشه. یادگیری برایم حکم نفس کشیدن را دارد.
معلمان من گاهی انسانهای بزرگ اند، گاهی کودکان، گاهی کتابها، و بسیاری اوقات طبیعت و جهان. راستی! گاهی هم از خودم می آموزم:)
در زندگی مطالعه دل غنیمت است
خواهی بخوان و خواه نخوان، ما نوشته ایم(بیدل دهلوی)

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

گاهی به آسمان نگاه کن !

یکی از چیزهایی که زندگی شهری از انسان مدرن گرفته, آسمان شب است.
انسان قدیم, سقف شب هایش آسمان بوده با همه عظمت کهکشان هایش. 
در شعر شاعران کهن هم بسیار مشخص است که آنها عمق خود را از کجا گرفته اند
خیام نیشابوری :
چیست این سقف بلند ساده بسیار نقش   زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست
فردوسی :
خداوند کیهان و گردان سپهر فروزنده ماه و ناهید و مهر
حافظ:
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو
حالا اما نه تنها چراغ ها و آلودگی های نوری مانع دیدن ستاره ها شده , که خود انسان ها هم سر به زیر و دنیا بین شده اند.
درحالی که آسمان را دیدن, به خصوص آسمان شب یکی از اصل هایی است که ما از آن دور افتاده ایم.
حالا خودمان باید گاهی به زیارت آسمان برویم.

اگر انسان ماهی یک شب برود در روستا تا بتواند آسمان را ببیند و زیارت کند، مثل زیارت یک امامزاده برایش سازنده است. ندیدن آسمان، خیلی مضر است. 

آدم باید گاهی برنامه بریزد و از شهر بزند بیرون و تصمیم بگیرد زیر آسمان شبش را بگذراند.

چرا ؟ چه فایده ای دارد؟

دیدن آسمان شب به انسان عظمت نگاه می دهد. از جزئیات تجربی زندگی دنیایی شهر, کشیده می شوی به کلیات. کلی نگر می شوی.

دیدن آسمان شب راه خوبی است برای کندن از تعلقات.

می فهمی چیزها و کس هایی که انقدر بهشان وابسته ای , یک نقطه ریز ریز ریز اند در این عظمت کهکشانها و هستی.

انسان وقتی آسمان را ندید، دنیایش می‌شود همین زندگی کوچک و مختصر. نگاه به آسمان یعنی نگاه دقیقتر به هستی و وسعت هستی.

نگاه به آسمان یعنی نگاه به #ابدیت و زمان طولانی. یعنی نگاه به مکان وسیع. این خیلی به انسان کمک می کند برای بلندنظری

بزرگی خدا را هم می شود با دیدن آسمان بهتر فهمید و درک کرد. مثل امام سجاد که بلند می شده اند برای نماز شب, موقع وضو در حیاط, یک ساعت خیره می شده اند به ستاره ها . و فرمودند که همین اندازه آن نماز شب برای انسان برکات دارد.

 

من خودم از وقتی یادم هست به خاطر علاقه برادرم به آسمان و نجوم, ما خواهر کوچکترها هم علاقمند شده ایم و گاهی به زیارتش رفته ایم.

این پست را هم در سالروز یکی از بهترین شب های عمرم نوشتم. یعنی مرداد سال 94 که به همراه برادر به یک اردوی رصدی در بیابان های اردستان رفتیم. به مناسبت اوج بارش شهابی برساوشی یکی از پدیده های هیجان انگیز آسمان

خوب یادم هست وقتی همه چراغ ها خاموش شد, وقتی تاریکی مطلق شد و چشم هایمان به تاریکی عادت کرد

سرم را که بالا بردم و آسمان را دیدم, 

از عظمت حیرت انگیزش اشک در چشمانم جمع شد. 

ستاره ها انقدر نزدیک بودند که دلت میخواست دستت را دراز کنی و بچینی و بگذاری لای دفتر خاطراتت.

آن شب به اندازه چندسال فکرم عمیق شد و وسیع.

و هنوز هم  تصویر آن آسمان نزدیک, رد کهکشان راه شیری, و صورت فلکی ها و پنجاه تا شهاب سنگی که دیدم به وضوح در خاطرم مانده

 

به آسمان نگاه کنیم.

به اصلمان برگردیم.


بعضی از جمله های اول متن ام از سخنان آیت الله حائری شیرازی هستند که پررنگشان کردم 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۹ ، ۲۲:۵۰
زینب آقائی

مرا چه شده؟

یک سنگینی عظیم روی سینه هایم حس میکنم

دلم گرفته

از سر شب کلافه ام ، فیلم می بینم کلافگی ام نه کم که بیشتر می شود. با چک کردن گوشی که کلافگی به مرز دیوانگی می رسد . از این طرف رختخواب به آن طرف غلت می زنم و در ذهنم خودم را معاینه میکنم:

+آخه تو که خوب و شاد بودی!چه ات شد یهو؟

_نمیدونم آقای دکتر. همه چی هم خوبه !

+مطمئنی؟

_اره والا تازه امروز عید هم بود

+نکنه داری افسرده میشی؟

شاید کمخواب شدی

شایدم هورمونهات قاطی پاتی شده

ببینم شام چی خوردی؟

هوم. اصلا بذار یه آزمایش بدی‌...

ناگهان جواب مثل پتکی بر سرم کوفته می شود

_نه نه دکتر! 

یافتم یافتم

+خب چته پس؟

_من 

امروز

هیچی

حتی

یک

کلمه 

هم

ننوشتم

نه صفحات صبحگاهی

نه یادداشت روزانه 

نه داستان کوتاه

 

+خب همینو بگو. تو انقدر عادت کردی به نوشتن که با ننوشتن حالت بد میشه‌ 

پس چیزیت نیست، فقط به کاغذ و قلم احتیاج داری

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۹ ، ۰۱:۰۷
زینب آقائی

When Is the Best Time for Your Child to Start Learning a Second ...

شروع یادگیری یک زبان جدید مثل تولد دوباره و به دنیا اومدن در یک فضای جدیده

نگفتم که یادگیری برای من در حکم نفس کشیدنه؟

همیشه باید چیز تازه ای برای یادگرفتن داشته باشم.

و یکی از بهترین موضوعات برای یادگیری, زبان جدیده.

شاید شمایی که این مطلب رو داری میخونی( که نمیدونم کی و در چه قرنی این مطلب خواننده داره laugh)

به نظرت جمله اول مطلبم شعاری و همراه با اغراق باشه.

اما واقعا همینطوره و هیچ اغراقی وجود نداره.

نوزاد, در هر کشوری با هر زبانی به دنیا بیاد اون زبان براش یه چیز بیگانه و جدیده که باید یادش بگیره. اوایل زبان مادری براش چیه؟ جز یه سری اصوات که همه دور و برش تکرار میکنن و اون فقط میشنوه و حتی یک کلمه هم نمی فهمه. یواش یواش با این تکرار تفاوت اصوات رو تشخیص میده, بعد حروف و بعد هم کلماتی که از اینها ساخته میشه و هرکدوم به شیئی , فردی, مفهومی اطلاق میشه. درنهایت که کامل با شکل گفتاری آشنا شد و شنید و تونست حرف بزنه, الفبا رو در مدرسه یادمیگیره و شکل نوشتاری.

خب در یادگیری یک زبان جدید, در هر سنی هم که باشیم, باید همین مراحل رو طی کنیم. و این میشه یک تولد دوباره در یک زبان جدید.

و هر زبانی , دری هست به روی فرهنگی که در پشت اون زبان قرار داره.یک دنیای کامل

شگفت انگیز نیست؟

اگر این نگاه رو بهمون بدن در مدرسه وقتی میخوان عربی یا انگلیسی رو یاد بدن چقدر یادگیری شون برامون لذت بخش تر میشه؟

من این نگاه رو دوست دارم.

به تازگی وقتی متوجه شدم که انگلیسی رو به سطح قابل توجهی رسوندم, رفتم سراغ زبان روسی.

چرا روسی؟ چون عاشقش هستم.

فرهنگشون و ادبیاتشون رو دوست دارم.

و مثل شروع هرکار دیگه ای عشق بهترین محرکه !

اما بعد از این هم میدونم میرم سراغ زبانهای دیگه.

حتی زبانهای عجیب غریب

چون کلا فرایند یادگیری یک زبان جدید رو به دلیل همین نگاهی که عرض کردم دوست دارم. و برام سخت و شکنجه کننده نیست! فقط انجامش میدم و با هر حرف و الفبایی که یادمیگیرم و میتونم تشخیص بدم ذوق میکنم. آهسته و پیوسته و با لذت!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۹ ، ۰۰:۴۲
زینب آقائی

دیشب خوابی دیدم

نویسنده ای بودم که وسط یک شلوغی دارد در دفترش داستانی می نویسد

و تک تک جملات آن داستان که درباره پسری بود از دوازده سالگی تا بیست و یک سالگی, را دیدم.

بلند شدم,

دختری بودم که خواب دیده نویسنده ای بوده که داستانی درباره پسری از دوازده تا بیست و یک سالگی نوشته

و نوشتم.

و همه جملاتی که در خواب آن نویسنده نوشت را یادم بود و نوشتم.

(همه اینها از پس پس ذهن من آمده بود. و بعد از نوشتنش ترسیدم ! اینها را همه ناخودآگاه درهم برهم من ساخته!!!؟؟؟؟)

 

آیا هنوز هم ایمان نمی آورید به نوشتن ؟ 

 

راستی

لای جرز دیوار هم عجب چیز خوبی است برای نوشتن داستان!

 

 

کلمه کلمه کلمه

حرف حرف حرف

داستان داستان داستان

دیوانگی ام برای نوشتن را زیاد می کنند.

عجب دیوانگی ای !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۹ ، ۰۰:۰۲
زینب آقائی

دانلود کتاب مثنوی معنوی - دفتر دوم - جلال الدین محمد بلخی - کتابراه

دوباره شروع کردم به خواندن مثنوی , این بار دفتر دوم.

چقدر شگفت انگیز است و هربار باعث می شود دهانم از این همه حکمت و تیزبینی مولانا باز بماند.

انقدر هم کاربردی هست که در همین روزهای زندگی ات به کار بیاید.

فکر کن!

چیزی که هشتصد سال پیش نوشته شده انقدر به روز و ماندنی باشد.

 

داستانی که در دفتر دوم خواندم, همان حکایت معروف خر برفت و خر برفت.

پیشنهاد میکنم خودتان بخوانیدش,(لینک گنجور)

اما من پیام هایی که از این داستان گرفتم را می نویسم اینجا تا بماند.

یه جور نوت برداری سر کلاس جناب استاد مولانا :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۹ ، ۰۰:۳۲
زینب آقائی

دوباره عهدم را نسبت به هرروز نوشتن و پست وبلاگی, شکستم. 

من هرچقدر هم موضوعی را دوست داشته باشم, از عهد شکن بودنم کم نمی کند.

آره, من آدم عهدشکنی ام,

اما بدتر از عهدشکنی و زیر قول زدن, ناامیدی بعدشه.

یه جایی بعد بارها عهدشکنی,وقتی یک روز می نویسی و دوباره یک هفته خبری ازت نیست و این روزانه نویسی را به هم می زنی, این ناامید درونت بلند می شود و شروع میکند به غر زدن:

+ تو این کاره نیستی

+ بکش کنار بابا تو هم. فکر کردی اینجوری نویسنده میشی؟ یه روز می نویسه بعد میذاره دوهفته بعد

+ اصلا باید بذاریش کنار کلا . 

+ فایده نداره 

+ شاید برای این کار ساخته نشدی؟؟؟

+ تو آدم نمیشی

و هزاران غر از این دست.

 

اینجاست که کار سخت میشه.

نباید تسلیم این ناامید غرغروی درونت بشی وگرنه کارت ساخته است.

حتی اگرم عهد شکنی کردی(که باید برای این مسئله هم فکری بشه) باید دوباره بلند شی و شروع کنی, باید پافشاری و سماجت داشته باشی, و فقط انجامش بدی.

البته که من این روزها که پست وبلاگ نذاشتم, نوشتن ام تعطیل نبوده, یادداشت روزانه ام رو مرتب داشتم, داستان نوشتم, پست اینستاگرام و ..

اما خب به عهدم برای تولید محتوای وبلاگی پایبند نبودم, خیلی خب. حالا باز آمدم که سماجت کنم و دوباره شروع کنم که بگویم توبه ! از این به بعد هر روز می نویسم و پست اش میکنم !!!

این هم قسمتی از نوشته ای در سایت شاهین کلانتری, استاد تولید محتوا:

(که خیلی بهتر از من این موضوع رو گفتن)

۶
عذاب وجدان دور افتادن از تمرین و خجالت از شروع دوباره
جوگیر می‌شوید، تصمیم می‌گیرید از فردا روزی هزار کلمه بنویسید، دو سه روز، یا حتی دو سه ماه می‌نویسید. اتفاقی می‌افتد، دو سه روز، یا حتی دو سه ماه از نوشتن دور می‌افتید. و بعد مکافات شروع می‌شود.
یادتان هست وقتی بچه بودیم و خرابکاری می‌کردیم، برای حضور در جمع خجالت زده می‌شدیم و توی اتاقمان قایم می‌شدیم.
اینجا هم چنین اتفاقی می‌افتد. خجالت می‌کشیم دوباره پیش نوشتن برگردیم. احساس می‌کنیم دل نوشتن را شکسته‌ایم و به عهدمان جفا کرده‌ایم.
بسیاری از علاقه‌مندان نویسندگی به خاطر همین شرم شروع دوباره برای همیشه نوشتن را کنار گذاشته‌اند. اما شما از آن‌ها نباشید. روی نویسنده باید سنگ پای قزوین باشد!
صد البته که نوشتن مهربان است. هزار بار هم که به اون بی‌مهری کنید دوباره آغوش گرمش را به روی شما می‌گشاید! (جملۀ باسمه‌ای)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۹ ، ۱۰:۵۸
زینب آقائی

امروز کتاب داستانی 300 صفحه ای را در نرم افزار کتابخوان طاقچه روی گوشی ام خواندم.

و چون به تازگی کتاب : لذت خواندن در عصر حواس پرتی را خوانده بودم, قسمتی از حرفهای نویسنده این کتاب را امروز با خواندن کتاب الکترونیک تجربه کردم.

این حرف که کتابهای الکترونیک هم می توانند کمک کننده خوبی برای خواندن در عصر حواس پرتی و اینترنت باشند.

چطور؟

مثلا اینکه تو با خود گوشی مشغول کتاب خواندنی و دستهایت مشغول اند, دیگر گوشی ای در جای دیگر نیست که تو و دستهایت را به طرف خود بخواند و حواست را پرت کند. 

البته به شرطها و شروطها 

که کتاب امروز من شرطهایش را داشت.

1/ کتاب باید آسان خوان و ساده باشد, ترجیحا داستانی.( نمیتوان کتابهای پیچیده و سنگین یا مثلا فلسفی را اینطور الکترونیک خواند. سخت و زمان بر است و امکان حاشیه نویسی برای فهم بیشتر را ندارد)

2/کتاب نیاز به حاشیه نویسی و هایلایت نداشته باشد.

3/حجم کمی داشته باشد و اگر هم حجمش زیاد است, مهیج و پیش رونده باشد . مثل کتابهای هری پاتر( یادمه یازده سالم بود و با گوشی سونی اریکسون مامانم , که یک صفحه نمایش مربعی خیلی کوچیک داشت, کل هری پاتر رو خوندم و لذت هم بردم !!!)

4/نوتفیکشن های شبکه های اجتماعی خاموش, اینترنت هم خاموش.

 

برای من کتاب الکترونیک خواندن یک حسن دیگر هم دارد و آن این است که بعضی کتابها (به خصوص کتابهای جدید) که درباره شان کنجکاوم را با قیمت خیلی پایین تر در نرم افزار های کتابخوان میخرم, نگاه اجمالی بهشان می اندازم, و اگر خیلی جذاب بود و واقعا ارزشش را داشت, فیزیکی اش را هم میخرم و بهتر میخوانمش( چون واقعا با کتابهای کاغذی راحت ترم)

 

 

درباره کتاب امروزم:

یک رمان علمی تخیلی (دقیق ترش: پادآرمانشهری) نوجوان

 کتابی که یک نفس خواندمش و چشم از گوشی برنداشتم(و به خاطرش الان سرم درد میکنه!!!)

درباره دنیای آینده،دنیایی بدون انتخاب،بدون عواطف واقعی انسانی،بدون رنگ و حس

یوناس،شخصیت اصلی داستان،بعد از مراسم دوازده سالگی که در آن مشاغل همه توسط هیئت مجموعه انتخاب میشود، جانشین دریافت کننده خاطرات میشود،تنها کسی در مجموعه که همه خاطرات واقعی انسانها را در خود نگه میدارد. و دریافت کننده قبلی اسمش بخشنده است. و یوناس انتخاب میکند که درد و رنج بکشد،تا اینکه  در دنیایی بماند که آدمها از درد و رنج نمیدانند چون هیچ حق انتخابی ندارند.او انتخاب کرد و در اون راه سخت قدم گذاشت،تا رشد کند و بزرگ شود و خردمند.
آخرش نمیفهمیم دنیایی که پشت سر گذاشت چی شد،و اونچه که روبه روش دید چی بود،چون این خاصیت هر انتخاب ماست.
یک رمان  عجیب که نمیدونم دقیقا چه حسی نسبت بهش داشته باشم.اما واقعا ایده نویی داشت،و خوب بهش پرداخته بود ،تفاوت دنیای بیرنگ و ارتباط بیروح یوناس و خانواده و دوستاش، با ارتباط احساسی و رنگارنگش با شخص بخشنده و برادرکوچولوش.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۹ ، ۲۲:۴۹
زینب آقائی

_چه خبر؟

_از چی؟

_از زندگی،از کتابها،از کاغذ و قلم ها.در این هفته که گذشت

میشه خواهش کنم حرف بزنی؟خواهش میکنم من رو رها نکن چند روز دیگه بیای سراغم.قرارمون هر روز بود...

_ببخشید....میدونم آدم بدقولی ام.اما...

خب بذار بگم چه خبر:

از زندگی:

به لطف برادر منجم مان،توفیق برنامه‌ رصدی در پشت بام خانه داشتیم و رصد سیاره های شگفت انگیز.‌ هرکس باید در عمرش تجربه کند. حس عجیب و بی نظیری است.

‌ در خانه ماندن جز به ضرورت. ضرورت برای من البته کتابخانه رفتن و امانت کتابهایی بود که دوست داشتم هرچه زودتر بخوانمشان. بر من خرده نگیر.اولا کتابخانه ها متاسفانه یا خوشبختانه خلوت اند، من هم ماسک زده بودم. کتابها هم انقدر خاک خورده بودند که مطمئن شوم کسی در دوران کرونا بهشان دست نزده...

کلاس عکاسی پیشرفته هم می روم. عکاسی هم قرار است در خدمت نویسندگی ام باشد. نویسنده می تواند(و یا حتی باید) عکاسی کند،آشپزی یاد بگیرد، یا حتی قصابی... اما چیزی که مهم است این است که همه شان

در خدمت نویسندگی باشند.این می شود زندگی نویسندگی.نه اینکه بیست و چهار ساعت بنشیند پشت میز و بنویسد...

 

از کتابها:

هفته کتابهای علمی تخیلی و فانتزی بود در سایت good reads.

ژانر مورد علاقه من.

که به این مناسبت بالاخره هابیت را خواندم. یکی از بهترین فانتزی ها.

مثل هرکس که به چیزی علاقه دارد و دوست دارد همه هم به آن علاقه داشته باشند و حرص میخورد ،من از این که این ژانر را در ایران جدی نمی‌گیرند حرص میخورم. این ژانر خیلی مهم و جدی است.چرا باید در قفسه کتابهای کودکان و نوجوانان باشد؟در باب اهمیتش می نویسم حتما در پستی جدا.

 

دیگر کتابهای در حال خواندن این هفته ام: 

کتابخانه بابل از بورخس 

لذت خواندن در عصر حواس پرتی از آلن جیکوبز و نشر خوب ترجمان

و تمرین نیروی حال از اکهارت تول

و صد البته :تاریخ بیهقی که شبها میخوانمش

 

از نوشتن:

هر روز داستانی می نویسم، و داستانهای این هفته ام حال و هوای تخیلی داشت . دوست دارم شان :)

 

 

خب.این هم از پست امروز

به قول آقا ابلفضل بیهقی، از حدیث حدیث شکافد‌

وگرنه قصدم نبود اینهمه حرف.

_ ممنونم ازت

_ من‌از تو ممنونم وبلاگ عزیز ! بابت فرصت رشدی که به من و نوشتن ام می دهی.قول میدهم باز هر روز بیایم سراغت.

_ باز از همان قولها!!!

 

پ.ن : حالا که بحث عکاسی شد . این عکس را خودم گرفتم, هم خیلی دوستش دارم, هم برگزیده جشنواره عکس رشد شد. 
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۹ ، ۲۱:۲۸
زینب آقائی

من عاشق خواندن کتابهایی هستم که در بار اول خواندن, به زحمت هر چند خط یکبار یا حتی چند پاراگراف یکبار چیزی ازشان می فهمم, اما افق های جدیدی را به رویت می گشایند و تو را با دنیایی جدید و کتابهای جدید آشنا میکنند. نگاهت را به چیزی تغییر می دهند و شوقی قدیمی را در تو بازنشانی میکنند.

کتابی که امروز خواندم : لذت متن اثر رولان بارت 

کتاب سخت ولی لذت بخش

که همه ویژگی های یک کتاب سخت افق گشا را برایم داشت و کیف کردم از نفهمیدنش!!!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۹ ، ۲۳:۳۸
زینب آقائی

به تازگی کتاب شیرین و جالب "حیوان قصه گو" را تمام کردم.

نویسنده : جاناتان گاتشال

مترجم : عباس مخبر

نشر مرکز

کتابی پر از قصه,عکس و حقایق علمی درباره قصه!

ایده نو و جالبی داشت و دیدگاه های مرا نسبت به خیلی از مسائل زندگی و  نگاهم به قصه و داستان تغییر داد.

5 چیز اصلی و مهمی که از این کتاب یاد گرفتم :

(البته جزئیات و مثالها و آزمایش های علمی ای که در هر موضوع گفته بود به شدت قابل توجه و جالب است. باید کلش را خواند )

1/ ما مردما و مخلوقات قصه هستیم و برای همین قصه بر تمام جنبه های زندگی ما حضور دارد(کتابها,تلوزیون,موسیقی,خوابها و رویاها,تصور آینده,تاریخ,مفسران سیاسی,سنت های دینی , چه خبر گفتن هایمان با دوستانمان, حتی بیوگرافی شبکه های اجتماعی مان همه و همه اشکال متنوع قصه در زندگی روزمره ما هستند)

2/یک دستور زبان جهانی در قصه ها : داستانها در سراسر جهان و به هر زبانی درباره مسائل و مشکلات انسانی است.

3/داستان نوعی شبیه سازی زندگی برای ماست. و کسانی که بیشتر با داستانها سر و کار دارند همدلی و ارتباطشان بهتر و بیشتر است.

4/خواب ها قصه های شبانه ذهن قصه گوی ما هستند و همان کارکرد ها و ویژگی های داستانها را دارند.

5/داستان یک فعالیت جمعی بوده و هست. و داستانها بر بسیاری از حوادث تاریخ ما تاثیر داشته اند.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۹ ، ۲۳:۳۶
زینب آقائی